15 آوریل 2020

قربانت گردم، برای من بی مفهوم جلوه میکند تا از امور روزمره ام برای تو بنویسم. چون با احتساب کار و کاسبی که دارم، تمام روز را در این فکرم که جیبم خالی نشود و از پشت خنجر نخورم. تمام روز را در این فکرم که شکست نخورم. همانطور که امروز از صبح تا همین الان که این سطور را مینویسم، با هزار آدم هفت خط و شارلاتان سرو کله زده ام. افسوس! اما خبر خوبی که برایت دارم این است که امورم به زودی اصلاح میشود، کارها خوب پیش میرود و همه چیز سر جایش اتفاق می افتد.

افسوس که این روزها را، این ثانیه ها را با تو نمیگذرانم. آنچه در سینه ام انباشته شده است، اندوه است؛ اندوه! مثل دود سیاهی که تمام اتاق را گرفته باشد و دیوارها را سیاه کند. در خیالم با تو تا آخرین نقطه دنیا سفر میکنم، اما در حقیقت که چشمانم را باز میکنم تو بسیار دورتر از من قرار گرفته ای، روی بلندترین کوه ها و تپه ها، در میان علفزارهای سبز، زیر درخت سیب. یا شاید هم گیلاس. نمیدانم، تفاوتی نمیکند، به هرحال آنچه دوری ما را مسجل میکند همین است که من ندانم اکنون کجایی و در چه حالی.

آه عزیزدلم، تنها تو میدانی من اکنون چه حسی در سینه ام دارم. شادی آمیخته با اضطراب در قلبم شریان میکند و مرا بیقرار و بی طاقت میکند. شادی از اینکه میدانم تو آن گوشه دنیا، ساعت ها دورتر از من، در آسایش و آرامش به سر میبری و شاید به خواستنی ترین حالت غنوده باشی. آری، این برای من سبب شادی است، فراهمات دلگرمی است. اما اضطراب از اینکه حالت خوب است؟ دماغت چاق است؟ خورد و خوراکت چطور است؟

اما عزیزدلم! اینها همه بهانه است. انسان موقع نیاز غذا مصرف میکند، موقع بیماری نیازهای درمانی خودش را برطرف میکند. این که معلوم است. اما من در ورای این سوال که آیا غذا خورده ای میخواهم مفهوم عظیمی را به تو نشان بدهم. میلیاردها آدم گرسنه روی کره زمین، چرا من فقط برای تو دل آشوبم؟ میفهمی چه میگویم؟ گمان نمیکنم! چون تو خودت را به حد من دوست نمیداری، تو ذره ذره وجودت را عاشق نیستی، این چیزی است که میخواهم به تو بفهمانم و البته برایم مسلم است که این را خوب میدانی. 

قدیمی ها میگفتند درد بی درمان فقط مرگ است. حالا من میخواهم دلتنگی را هم به آن اضافه کنم. قربانت گردم، بگذار بگویم که وقتی دلتنگ باشی در و دیوار تو را تف و لعن میکنند. زمین و زمان چپ چپ نگاهت میکنند، انگار که روی پیشانی ات چیزی نوشته باشد. ساعت ها خودت را روبروی آینه نگاه میکنی اما باز هم چیزی پیدا میشود که تو را ناموزون جلوه دهد. حال آنکه یک نگاه تو میتوانست همه چیز را سامان بدهد. اما تو هرگز مرا نگریسته ای، افسوس که من هرگز در چشمان تو نبوده ام.

حالا که این نامه روبه پایان میرود، قلبم در هم فشرده میشود. تو باید از خودت مراقبت کنی. در تلوزیون اعلام کرد که هوای پاریس رو به سردی است و آدمهایی که کسی نگرانشان است باید پالتو و لباس گرم بپوشند. این اندوه مرا افزون تر میکند عزیزدلم.

برای تو، برای خنده هایت.

 

اصفهان

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها