من هرگز پیش خود این گمان را نداشتم که "طاعون" آلبر کامو حقیقت داشته باشد. آن دنیایی که شرافت آدم با یک بیماری چنگ در چنگ می اندازند نباید افسانه باشد؟

من این روزها زیاد کتاب خواندم. در جستجوی زمان از دست رفته از پروست. آنا کارنینا، قرارداد اجتماعی و بسیاری کتاب و مقاله دیگر. اینها همه را مدیون کرونا هستم. به علاوه اینکه این استراحت اجباری، مرا برای یک تلاش بی وقفه ۹۰ ساله آماده کرده است، البته اگر میانه رفاقتمان با کرونا به هم نریزد. 

 

+ خب راستش اول دلم میخواست حس ادبی خودم را نسبت به کرونا بنویسم. ولی الان میخوام کمی درگوشی باهاتون صحبت کنم. در گوشی که چه عرض کنم! باید اصول بهداشتی رو رعایت کنیم. 

حدودا شش ماه پیش بود که پاره وقت در یک کتاب فروشی کار میکردم. زندگی فوق العاده ای بود و آنقدر آنجا را خوب میچرخاندیم که بعد از رفتن من و همکارم در آنجا بسته شد و مسئول سرپرست آنجا نتوانست دوباره به آنجا رونق بدهد و کل مجموعه را اجاره داد! نه اینکه بخوام از خودم تعریف کنم، میخوام بگم با جون و دل کار میکردم. مهم ترین حسنی که کار ما داشت و توی اصفهان که یه شهر توریستی بود ما رو معروف کرد، کار کردن روی کتاب و منابع توریستی و گردشگری بود. کتابهای تاریخ ایران به زبان آلمانی یا طبیعت گردی ایران به زبان فرانسوی که هیچ جا پیدا نمیشد ما داشتیم و البته من! یک دانشجوی حقوق از خدا خواسته که میخواست ۵ زبان بالقوه اش را به ۵ زبان بالفعل تبدیل کند. قسمت بزرگی از مغازه را به کتابهایی اختصاص دادیم که من پوشش میدادم. اولین توریست فرانسوی بود. فرانسوی آخرین زبانی است که من یاد میگیرم و آن روزها هنوز کاملا بالفعل نشده بود! توریست حدودا ۶۰ ساله ای که میخواست در مورد تاریخ ایران به زبان فرانسوی کتاب پیدا کند. من او را راهنمایی کردم و نکته ای که برای من خیلی موثر بود این بود که او انگلیسی نمیدانست و هیچ کس نتوانسته بود به او کمک کند. کتابهای زیادی از ما خرید و خیلی گرم گرفت. بعد از او دسته عظیمی از توریست ها بی وقفه به کتابفروشی ما می آمدند. از انواع ملیت ها. من با عشق کار میکردم. همه میگفتند: این کتابفروشی برای توریست ها خیلی معروف است. میگویند تنها جایی است که کتاب گیر می آید. خیلی خوشوقتیم از دیدار شما! مشتاگون الایه! مشتاق. مشتاق الیه!

من هم میخندیدم.

خلاصه که از بحث کرونا خارج شدیم. چند روز پیش که ایمیلم را باز کردم چند پیام از گوشه و کنار دنیا داشتم. اولی از کره. دومی از فرانسه. سومی از آلمان. کجا و کجا. برایم نوشته بودند از خودت مراقبت کن مرد! مراقب مشتاگون الایه باهوش ما باش! پسر کتابفروش، لطفا این روزها مغازه را تعطیل کن و در خانه بمان، ما دوباره به ایران برمیگردیم! 

من با تک تک این ایمیل ها قلبم از جاکنده شد. این مردم، آن گوشه دنیا. چه ربطی دارند به مشتاق الیه؟ من حتی قیافه و نام آنها را به یاد ندارم. برای ما ایرانی ها مهربانی و شفقت و برادری معنای خودش را از دست داده و جایش را به چیزهای دیگر داده. خود من از همسایه ام سراغی نگرفتم، احوالاتش را نمیدانم. چه برسه به اینکه بخوام در مورد فلان جوجه دانشجو تو فلان کشور اون سر دنیا نگران باشم و باهاش همدردی کنم. 

این روزها تنهایی و کتاب خوندن همدم خونه های همه ما شده. بماند که خیلی ها تنها نیستن، کتاب هم نمیخونن. کسانی که تنها نیستن از یه امتحان سخت فرار کردند و اون اینکه آیا میتونن ده روز برای خودشون زندگی کنن؟ من مشتاق الیه میتونم ده روز خودم باشم؟ درون خودم سیر کنم؟ ده روز تنهایی ام را، خود خودم را تحمل کنم؟ یا میخوام از تنهاییم فرار کنم؟ در هر صورت امیدوارم وطن ما در درجه اول، و بعد هم کل مردم دنیا همیشه سلامت باشند. مراقب باشیم اینجور پیشامدها شفقت و دوستی را در ما از بین نبره، بلکه قلب های ما را به هم نزدیکتر کنه. کرونا درسته یه بیماری عفونی است، ولی من معتقدم بیشتر داره روح ما را آزار میده. ما باید با شرافت و شفقت روحیه خودمون رو حفظ کنیم. همین. چون کار دیگه ای از دستمون برنمیاد. امیدوارم همه شما سلامت باشید، در پناه خدا.

 

+خب این یه چالش بود که من ایجادش کردم و امیدوارم چرند نباشه. خودم که احساسم را نوشتم سبک شدم و حس خوبی دارم. تو دوست عزیزی که تا اینجای متن را خوندی دعوت میکنم به این چالش که از این روزهات و تاثیر کرونا بر احوالت بنویسی و منو باخبر کنی. خودم هم شخصا از دوستان بلاگی ام دعوت میکنم افتخار بدن و شرکت کنن: آندرومدا، ننه، گندم، آفتابگردان، دلساخته های آنی، لیدی آریانا، شارمین خانم و همه دوستان حاضر در دل و غائب از حافظه.

به حرمت و احترام، از طرف مشتاق الیه

 

++کسانی که تا الآن در چالش شرکت کردند:

فاطمه

شارمین امیریان

آندرومدا

زری الیزابت

لیدی آریانا

آفتابگردون

گندم

خانم ایکس

darkblu

e

دلساخته های آنی

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها