من و شما فقط یک چیزهایی از سختی شنیده ایم.
رفتم پیش ننه، عرض سلام کردم. با صدای لرزان گفتم: ننه روح مبارک آقا محمد را آورده ام. شما را به روح آقامحمد قسم میدم از سر ما بگذرید، بی مهری های ما را ببخشید، شما را به نان و نمکی که آقاجون سر سفره ما گذاشت ما را ببخشید.
ننه دستش را به نشان محبت دراز کرد و اشک هایش ذره ذره جاری شد. مثل آنکه دشنه ای قلبم را تکه تکه کند. زیر لب زمزمه کرد:
الا دختر که موهای تو بوره یار
به حمام میروی راه تو دوره
.
مجنون نبودم، مجنونم کردی
از شهر خودم بیرونم کردی
.
ستاره آسمون نقش زمینه وای
خدا انگشتر و یارم نگینه
.
کدوم کوه و کمر نقش تو داره یار
کدوم مه جلوه روی تو داره.
خیره خیره نگاهش میکردم. مات مات! میخواستم سرم را در میان دستهایش بگذارم و بخوابم. یادم آمد که وقتی استخوان های محمد را آوردند، آقاجون سبیلش از اشک چکه میکرد. وارد اتاق شد، زیر لب میگفت: مجنون نبودم. مجنونم کردی. و سرش را در سینه ننه گذاشت و زار زار گریست.
ساعت ها، ساعت ها.
تا ده سال بعدش سبیلش را مزه مزه میکرد و از ننه میپرسید: خانم جان نمیدانم چرا سبیلم شوره! هرچقدر هم آب میکشم بازم شوره!
درباره این سایت